فرزانه ای در زهد و تقوا زندگی می کرد و تعالیم و اندرزهای خود را از مریدانش و از هر آن کس که به او روی می آورد، دریغ نمی کرد. روزی از روزها، یکی از پیروانش به کلبه ی او آمد و از حرص و آز همسرش زبان به شکایت گشود. فرزانه به سراغ همسر مرید رفت و بی آنکه چیزی به او بگوید، مشت بسته اش را در مقابل صورت او گرفت. زن حیرت زده سوال کرد: ((این چه معنایی دارد؟))
فرزانه از او پرسید: ((فرض کن مشت من همیشه همینطور بماند، چگونه تعبیرش می کنی؟))
زن پاسخ داد: ((بی قواره.))
آن وقت فرزانه مشتش را در مقابل صورت زن باز کرد و گفت: ((حال فرض کن همیشه همین طور بماند، آن وقت چه می گویی؟))
زن گفت: ((جور دیگری بی قواره است.))
فرزانه چنین خاتمه داد: ((اگر این را می فهمی پس همسر خوبی هستی.)) و دور شد.
پس از آن دیدار، زن نه تنها در صرفه جویی، بلکه در یاری به دیگران نیز کمک حال همسرش شد.
افسانه ی ژاپنی
سیب
پیپ و فانوس
فردا هم روز خداست...
همه چیز همان طور که هست خوب است
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 81
کل بازدید :62220

آب هست خاک هست جوانه باید زد
